9:51:28 - یکشنبه 8 ژانویه 2017
چاپ این نوشته Click Here! داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
به بهانه سالگرد عملیات کربلای ۵ در شلمچه به قلم احمد دواتگر
اگر تاریخ کشورمان را ورق بزنیم به روزی می رسیم که آن روز یادآور حماسه عاشورایی فرزندان خمینی کبیر می باشد شاید در کشورمان خیلی ها ندانند ۱۹ دی ۱۳۶۵ مصادف با چه مناسبتی می باشد اما بر و بچه های دوران جنگ اون روز را خوب به یاد دارند روزی که مصادف با آغاز […]

اگر تاریخ کشورمان را ورق بزنیم به روزی می رسیم که آن روز یادآور حماسه عاشورایی فرزندان خمینی کبیر می باشد شاید در کشورمان خیلی ها ندانند ۱۹ دی ۱۳۶۵ مصادف با چه مناسبتی می باشد اما بر و بچه های دوران جنگ اون روز را خوب به یاد دارند روزی که مصادف با آغاز عملیات کربلای ۵ توسط نیروهای جان برکف سپاه و بسیج و با پشتیبانی نیروی هوایی و هوانیروز ارتش همیشه قهرمان جمهوری اسلامی ایران می باشد اگر بخواهیم این عملیات را در یک جمله خلاصه نمائیم بایستی آن را اینگونه تعریف کرد: حماسه عاشورایی کربلای ۵ یعنی مقاومت فرزندان آقا روح الله تا پای جان.
تنها کسانی می توانند از عظمت عملیات کربلای ۵ سخن به میان آورند که آتش سنگین توپخانه؛ هواپیماها و همچنین هلی کوپترهای ارتش عراق در کانال پرورش ماهی، شهرک دوعیجی، بوارئین؛ نهرجاسم و… را لمس کرده باشند.
آتش سنگینی که جز ایمان نمی توانست در مقابلش ایستادگی و مقاومت نماید
شاید سخن گفتن از عملیات نفس گیر و خسته کننده کربلای ۵ به زعم بعضی ها راحت باشد اما آن هایی که در برابر پاتک های سنگین گارد همیشه خشمگین ریاست جمهوری عراق مردانه ایستادند و مقاومت کردند می دانند منظور از پاتک های سنگین گارد ریاست جمهوری عراق یعنی چه؟
کربلای ۵ یعنی نشان دهنده غیرت بچه بسیجی های در سخت ترین شرایط جنگ. سختی این عملیات را بایستی از سه راه مرگ در کانال پرورش ماهی پرسید سه راهی که مقاومت بچه های لشگر ویژه ۲۵ کربلا، ۲۷ محمد رسوال الله (ص) و ۴۱ ثارالله را خوب به یاد دارد مقاومتی از جنس ایمان به خدا، غیرت و مردانگی.
در خاطرم هست با هر کلکی که بود از بیمارستان ۱۷ شهریور شهرستان آمل فرار کرده و خودم را به هفت تپه رسانده بودم برق چادر فرماندهی گردان روشن بود سلام کردم و رفتم داخل دیدم شهید اردشیر رحمانی جانشین گردان؛ مرحوم مهندس علی حسین زاده و …. مشغول جمع آوری وسایل خود می باشند از چهره آن ها می توانستی تشخیص دهی که از دیدنم تعجب کردند پس از سلام و روبوسی پرسیدند دوستان آدرس شما را بیمارستان داده بودند از احوال حاج آقا مقدس فرمانده گردانمون که او نیز در کربلای ۴ مجروح شده بود پرسیدند و….. کل ماجرا را برایشان توضیح دادم از آن ها پرسیدم چه خبر؟ در پاسخ فرمودند داریم می رویم شلمچه چون امشب عملیات می باشد اولش باورم نشد اما وقتی جدیت آن ها را در این رابطه دیده بودم متوجه شدم حرف هایشان جدی می باشد. عرض کردم پس یا علی بنده هم با شما خواهم آمد این در حالی بود که به دلیل پاره شدن یکی از بخیه ها که روی پای راستم قرار داشت شلوارم خونی شده بود حاج علی و اردشیر عزیز با دیدن این صحنه با تعجب فرمودند تو که هنوز زخم هایت خوب نشده کجا می خواهی بیایی بگذریم که اون لحظات چه صحبت هایی بین ما رد و بدل شد.
نماز را خواندیم و پس از خوردن صبحانه ای مختصر به سمت شلمچه حرکت کردیم وقتی به اهواز رسیدیم و از سه راه سوسنگرد به سمت جاده اهواز خرمشهر مسیرمان را دنبال نمودیم شکم به یقین مبدل شد زیرا تا آن لحظه همچنان فکر می کردم دارند با من شوخی می کنند احتمال می دادم که نیروهای گردان در خط پدافندی حضور دارند و ما هم داریم به آن مکان می رویم اما شلوغی جاده اهواز خرمشهر نشان می داد که عملیات بزرگی در پیش است در اولین پست ایست و بازرسی جاده اهواز خرمشهر که پس از کارخانه نورد اهواز قرار داشت توانستیم با حکم ماموریتی که شهید رحمانی نشانشان داده بود، عبور نمائیم اما این بار مهندس حسین زاده به دلیل درد کمری که اردشیر عزیز را همواره اذیت می کرد،پشت فرمان نشست حاج علی هم در رانندگی سرعتش کمتر از اردشیر نبوده است تا جائیکه آدم احساس می کرد درون هواپیما نشسته است.
مسیر را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته بودیم تا آنکه وارد جاده ای شدیم که دژ مستحکمی به عرض تقریبا ۳ متر و به ارتفاع ۲/۷۰ تا ۳ متر و به طول چند کیلومتر امتدادش بود جاده ای که به جاده شلمچه معروف بود و تا خرمشهر نیز فاصله چندانی نداشته است جنب و جوش زیادی در این جاده وجود داشت نیروهایی با تمام تجهیزات نظامی که نشان می داد برای عملیات آماده می شوند. جاده خاکی که زیر دژ آن سنگرهای انفرادی وجود داشت و در کنار آن سنگرها که برای صاحبانش به تمامی کاخ ها و هتل های لوکس دنیا می ارزید بچه بسیجی های باصفایی حضور داشتند که مشخص نبود کدامشان تا ساعاتی دیگر زنده خواهند بود.
خوب یادمه با خودم چند بار کلنجار رفته بودم که نکنه خدای ناکرده بار دیگر سرنوشت کربلای ۴ در انتطارمان باشد و….
اما هر بار توی دلم می گفتم به دلت بد راه نده انشاالله خدا هوای همه را خواهد داشت توی حال و هوا خودم بودم که به مقرمان که زیر همان دژ قرار داشت، رسیدیم اولین کسی را که توی اون لحظه دیده بودم آقا سعدی تقوی پور بود.
از خودرو پائین آمده و با ایشان مشغول سلام و احوالپرسی شده بودم سراغ حاج آقا مقدس، قنبر عبدی نژاد عمران؛ شهید مصطفی قنبری( در عملیات کربلای ۸ به شهادت رسید) و اسماعیل حیدری را که در عملیات کربلای ۴ مجروح شده بودند، را گرفت. داشتم توضیح می دادم که به یک باره یحیی کثیری، شهید ناصر صادقی؛ شهید محمود اریحی را دیدم که از دیدنم خوشحال به نظر می رسیدند لحظاتی سرگرم احوالپرسی و روبوسی با دوستانمون بودم.
آن ها نیز در اولین سوالشان از حال و روز حاج آقا مقدس و دیگر مجروحین گردان پرسیدند داستان را برایشان توضیح دادم و …..
داخل سنگر شدم اما هنوز دقایقی از آن نگذشته بود که شهید رحمانی فرمود احمد جان برو مخابرات لشگر و رمز و کد بی سیم را تحویل بگیر نمی دانم با کدام یک از بچه ها با تویوتا رفتم و کد و رمز را تحویل گرفتم اما خیلی سریع برگشتم اگر چه برای دقایقی با دوستان مخابرات لشگر مشغول صحبت شده بودم.
به دستور شهید رحمانی تمام بی سیم چی های نفربر و بچه هایی که در مخابرات گردان کار می کردند به سنگر ایشان فراخوانده شدند و قرار شد کد و رمز بی سیم را تحویل آن ها داده و توجیه لازم را در خصوص رعایت مسائل امنیتی در استفاده از بی سیم را به هنگام عملیات یادآوری نمایم.
شاید گفتن از اون لحظات خیلی راحت باشد اما بیان خاطراتش آن هم با گذشت ۳۰ سال از آن عملیات و لحظات تلخ و شیرنش کار آسانی نخواهد بود. یادمه غروب آن روز به همراه حاج علی آقا حسین زاده، سعدی تقوی پور؛ شهید اردشیر رحمانی و …. به نقطه ای که قرار بود عملیات از آنجا آغاز شود، رفته بودیم ماموریت گردان توسط آقا مرتصی قربانی ( فرمانده لشگر ۲۵ کربلا) و شهید طوسی فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر به ما ابلاغ گردید
تا قبل از آغاز عملیات سکوت سنگینی در خط حاکم بوده است و هیچ خبری از آن آتش سنگینی که در قبل از عملیات کربلای ۴ دیده بودیم، نبوده است.
قرار بود به محض شکسته شدن خطوط اولیه دشمن ۳ دستگاه از نفربرهای ما وارد آب شده و خودشان را خیلی سریع به سنگرهای دشمن برسانند مسئولیت این گروه نیز با مرحوم علی آقا حسین زاده بوده است.
عملیات آغاز گردید اگر چه خط به راحتی شکسته نشد اما در نهایت ارتش بعث عراق در مقابل عزم پولادین رزمندگان اسلام شکست را پذیرا شد از ۳ نفربر ما بچه های دو نفربر ما توانستند خودشان را به بالای سنگر عراقی ها برسانند و آنجا بود که از پشت بی سیم خبر شکسته شدن خط اول دشمن را مطلع شده بودیم اما صدای تیراندازی های پی در پی نشان می داد که عراقی ها به راحتی قصد تسلیم شدن نداشته و بنای کار خود را در مقاومت دیوانه وار تنظیم کرده بودند اما در نهایت دشمن نتوانست به مقاومت خود ادامه دهد و سرانجام مجبور شد تا شرایط موجود را بپذیرد.
هر چه به زمان صبح نزدیک می شدیم آتش سنگین دشمن نیز کل منطقه عملیاتی را زیر پوشش خود قرار داده بود لحظه ای از حجم بی شمار آتش دشمن قطع نمی شد وجب به وجب خطوط شلمچه زیر آتش توپخانه، کاتیوشا و خمپاره اندازها قرار داشت به قول بچه ها عراقی ها مثل دیوانه ها به هر سو آتش می ریزنند.
حتی تمام جاده های مواصلاتی پشت سر ما هم که در تیررس دشمن قرار داشت، از این حجم سنگین آتش دشمن بی بهره نبوده است.
قرار شده بود قبل از طلوع آفتاب به اتفاق شهید محمود کریمی که در نبود حاج آقا مقدس فرماندهی گردان را در اختیار داشت و شهید رحمانی جانشین گردان به جلو برویم بی سیم را برداشته و به سمت خط اولی که شب قبل شکسته شد، حرکت نمودیم تا چشم کار می کرد درون آب سیم خاردارهای حلقوی شکل با تله و میله های خورشیدی که نزدیکی خطوط دشمن را احاطه کرده بود خطوطی که شکستن آن به راحتی نبوده و جز عنایت خداوند و ایمان بچه ها در شکستن آن خطوط نمی توان چیز دیگری برای آن تصور نمود.
به هر طریقی بود توانسته بودیم خودمون را به خط برسانیم در حالیکه یک لحظه آتش دشمن نیز قطع نمی شد تازه سر و کله ی هواپیماهای دشمن نیز توی منطقه پیدا شده، و آنها نیز در حال بمباران وسیع تمامی منطقه عملیاتی بودند همزمان هلی کوپترهای توپدار دشمن نیز فعالیت خود را آغاز کردند آتش وسیعی که دشمن در خط ایحاد کرده بود بیننده را به این مهم سوق می داد که انگار در یک منطقه کشاورزی قرار گرفته، اما این بار به جای تراکتور برای شخم زدن با حجم وسیعی از آتش توپخانه و …. روبرو می باشد فکر می کردیم گلوله ها در فضای منطقه با همدیگر برخورد خواهند کرد. یادمه تا به آن لحظه حجم آتش دشمن را به آن گستردگی ندیده بودم حتی از حجم آتش عملیات والفجر ۸ نیز بیشتر بوده است بارها شده بود وقتی هواپیماها و یا هلی کوپترهای خودی برای حمایت و پشتیبانی در آسمان منطقه پرواز می کردند، به همدیگر می گفتیم خدا کنه این گلوله های توپ و یا خمپاره به آن ها برخورد نکند.
تا آنجا که در خاطرم باقی مانده است انصافا نیروی هوایی و هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران مثل عملیات های دیگر، در این عملیات کاری کردند، کارستان که در تقویت روحیه بچه ها تاثیر بسیار زیادی داشته است.
بگذریم تازه توی خط مستقر شده بودیم که دیدم توی اون آتش سنگین دشمن فردی در حال آمدن به خط می باشد تعجب کردم و با خودم گفتم این دیگه کیه؟ ….. وقتی کمی جلوتر آمد به نظرم آشنا می آمد تا آنکه چهره ی او بیشتر نمایان شد دیدم دکتر یزدان پناه خودمان می باشد که در بیمارستان ۱۷ شهریور آمل به بنده گفته بود دارم می روم عملیات و جواب دادم، زودتر از شما توی خط خواهم بود.
سلام کردم از دیدنم تعجب کرده و فرمود مگه تو دیوانه ای اینجا چه می کنی؟ گفتم یادته گفته بودم زودتر از شما توی خط خواهم بود فرمود زخم های پایت را چه کرده ای؟ گفتم ببین چه شده شلوارم را بالا زدم او نیز باندی که روی زخمی که چند بخیه آنجا را احاطه کرده بودند؛ باز نمود.
بی درنگ فرمود باید بروی عقب اینجا پایت عفونی خواهد شد. عرض کردم شما فقط بخیه ها را در بیاور مابقی آن را خودم حل خواهم کرد. با نگاهی تعجب آمیز با زبان آملی فرمود : ریکا مگه ته گجی، خلی؟ مثل اینکه ته حال خار نیه؟ منظورش این بود که باید بروم عقب هرچه اصرار کرد قبول نکردم تا آنکه در نهایت تسلیم حرف هایم شد داشت با بتادین زخم ها را ضد عفونی می کرد که سر و کله هواپیمای پی سی هفت عراقی روی سرمان پیدا شد که …..
بگذریم .
شاید اغراق نباشد اگر بگویم بچه های گردان مکانیزه توی این عملیات سنگ تمام گذاشته بودند جلوی دشمن با موشک ضد زره همانند یک نیروی واحد موشکی کار کردند در کنارش با خشایار و پی ام پی کار حمل شهدا؛ مجروحین را در قالب بهداری و تعاون و همچنین کار رساندن آذوقه و مهمات که بخشی از وظایف واحد تسلیحات و یا تدارکات بود را نیز انجام دادند. حتی در برخی موارد وقتی فرمانده هان یگان های پیاده شهید و یا مجروح می شدند؛ باز این بچه های مکانیزه بودند که کار هدایت بچه های پیاده را در پاتک های کمر شکن ارتش عراق به عهده داشتند.
نمی دانم چه اسمی را برای این بچه های پرتلاش اما بی ریا انتخاب نمایم بچه هایی که در بینشان بودند کسانی که تا آخر عملیات اگر چه مجروح هم شده بودند اما در خط ماندند ولی حاضر نشده بودند به عقب بروند. ای به فدای شهدای گردان مکانیزه شهدایی که از هر کدامشان خاطرات زیادی در ذهن تک تک همسنگرانشان باقی
مانده است.
آری نزدیک به ۷۰ روز نیروهای گردان مکانیزه در خط کانال پرورش ماهی شبانه روز جنگیدند و با تقدیم نزدیک به ۳۰ شهید و ۶۰ مجروح از اقتدار جمهوری اسلامی ایران دفاع نمودند.
بایستی یقین داشت که به هیچ عنوان نمی توان حماسه ی عزیزان گردان مکانیزه از لشگر ۲۵ کربلا در این عملیات را در در چند جمله خلاصه نمود اما جا دارد یادی بکنیم از حماسه سازان عاشورایی این گردان در کربلای ۵ برای همیشه آسمانی شدند.
شهیدان اردشیر رحمانی جانشین گردان، مجید شمس فرمانده گروهان پی ام پی، ناصر صادقی؛ خلیل طهماسبی، محمود طاهری، بهرام فلاح، محمود اریحی، سید مهدی موسوی؛ حسین رضائیان؛ علی گرائیلی، علی میربخشی: حسن کارآمد، مرتضی هوشیاران؛ عباس خانجانزاده؛ صادق شکری؛ جواد صوفی؛ مصطفی قنبری؛ احمد خوشحال؛ اسماعیل مهاجر؛ عبدالله قره چماقلو، محمود سرگزی، تقی احمدی؛ و…..
یاد و نام همه شهدای عملیات کربلای ۵ خصوصا شهدای گردان مکانیزه لشگر ۲۵ کربلا همواره گرامی باد.

نویسنده:احمد دواتگر

داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب